سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به بهانه جشن فراموشی تو


ببخش از اینکه دلمان از نبودنت نمی گیرد آقا(عج)

باز هم شعبان به نیمه میرسد و ما بی قرار برپایی جشن های میلاد تو میشویم از نبودنت برای هم میگوییم گویی سهم تو آقا جان در زندگی ما تنها به نیمه شعبان ها ختم میشود

دلمان غرق در آرزو های بزرگ است و نیمه شعبان عجیب بهانه پاکی برای گفتن آنها و نمی دانیم کجای آرزوهای ما جای توست شاید اصلا دیگر تو جزء آرزوهایمان نیستی و شاید ما آرزوهای بزرگتری از تو ؛ در سر داریم

ببخش از اینکه دلمان از نبودنت نمی گیرد آقا(عج)

خیابان ها را چراغانی می کنیم

فضا را اغشته از خوشبوترین عطرها

و زمین را فرش می کنیم با زیبا ترین گلها

 و هیچ دستی را خالی از نقل و نبات و شیرینی نمی گذاریم

و خوشحالیم از میلاد پرخیر و برکت تو.....

و حتی ذره ای دلمان نمیگیرد از اینکه جشن تولدی را بی صاحبش جشن میگیریم و در این مهمانی ما هرسال دست خالی حضور می یابیم

و دلمان نمیگیرد از اینکه چرا هر روز نیمه شعبان نیست تا ما جهان را برای آمدنت آذین ببندیم

 و دلمان نمیگیرد از اینکه افسوس و حسرتی اگر هست، نه گله از نبودنت که شرح فراق ندیدن توست

و دلمان نمیگیرد از اینکه در میدان جنگی هستیم به گستره هستی و سلاح صبرمان ناکارمد شده است

         و دلمان نمی گیرد از اینکه مدتهاست که انبوه گناهان چشم هامان را به روی تو- ای خوب خوبان- بسته است و اگرچه در میان مایی، نمی بینیمت!

         و دلمان نمیگیرد از اینکه می دانیم حسین (ع) تشنه آب نبود تشنه لبیک بود، واکنون تو نیز عطشناک لبیک یارانی راستین هستی.

ببخش از اینکه دلمان از نبودنت نمی گیرد آقا(عج)

وما حتی نیمه شعبان هم از خدا رضایت تو را با همه وجود نمی خواهیم

که اگر می خواستیم پر از دنیا نمی شدیم دنیایی که تو هیچ جایی در آن نداری آقا(عج)

که اگر می خواستیم غیبت و تهمت و ریاو هزاران گناه دیگر که موجب اشک چشمان توست از ما سر نمی زد

که اگر می خواستیم خود را آماده ظهور میکردیم و برای این آمادگی روزی تنها یک دقیقه تو را حاضر و ناظر بر اعمال خود می دانستیم.

ببخش از اینکه دلمان از نبودنت نمی گیرد آقا(عج)


 



 

 


به بهانه نابودی یادمان شهید بزرگوار شیخ اکبر خرد پیشه شیرازی

از افتخارات شهرستان خرم بید استان فارس

 الف: می خواهیم یاد بود شهید سردار بزرگ شیرازی را جمع کنیم و به جایش نامی و عکسی از وی روی کاشی و به دیوار نصب کنیم

ب: چرا؟؟؟

الف: بخشنامه کردن از تهران و گفتن این کار رو با شهدایی بکنید که دوتا آرامگاه دارن

ب: ولی آخه...

الف: ولی آخه نداره "این" که تو قبرش کسی نیست

ب: و دلم شکست..... سردار بزرگ سالهای مقاومت و دفاع ببخش ما را اگر تو را با لفظ "این" خواندیم. غافل از اینکه تو از "شما", "ایشان" و هزار عنوان مودبانه دیگر هم مراتب بالاتری داری

و او نمی داند از کهنسالی پدر تو و عدم امکانش برای رفتن به شهر قم برای زیارت پیکر مطهرت

و او نمی داند از ماجرای خواب رضوان خانم خواهر مرحومت که گفته بودی نگویید کسی در این قبر نیست و این قبر خالیست نیمی از من اینجاست خواهرم و نیم دیگرم قم

و او نمی داند از حال جوانی که جز در کنار یاد بود تو آرام نمی گردد

و او نمی داند....... و چطور او که اینها را نمی داند  قصد اجرای طرحی را دارد که سالها پیش به بایگانی اداره اش رفت آن هم فقط به این خاطر که پشت میز نشین پیش از او گفت: به خودم اجازه ندادم حتی این بخشنامه را تا پایان مطالعه کنم چه رسد به اجرا...

و چطور او نمی داند تو قلب تپنده مردم شهر مایی که نه مردم کشور مایی

ببخش ما را سردار اگر سالهای سال است که از ایثار تو برای ما میگذرد و ما حتی افتخار اینکه نام مکانی در خور تو، نه حتی مکانی ساده را هم به تو اختصاص ندادیم

ببخش ما را سردار از اینکه خواهر خوبی برای خواهرانت، دختران و پسران خوبی برای پدرو مادرت و ادامه دهنده خوبی برای راهت نبودیم وبه راستی کوتاهی از ما بود که فکر نابودی یادبودت را حتی به ذهنشان آوردند

ببخش ما را سردار که تو افتخاز شهرمایی و ما باعث سرافکندگی تو

واما.....

نمی بخشیم سردار هر کسی را که بخواهد تنها دلخوشی ما و تنها یادگار تو را از این شهر برچیند

نمی بخشیم سردار هر کسی را که بخواهد دل پدر بزرگوار و خواهران گرامی و همسر محترم تو و همه مردم و دوستداران تو را بشکند

نمی بخشیم سردار هر کسی را حتی اگر زیر لوای ارگان حمایت کننده نام و یاد تو اگر بخواهد دستی بر نابودی یادبود تو ببرد

نمی بخشیم سردار هر کسی را که بخواهد آرامترین مکان شهرمان تنها جایی که هر دل گرفته آرام میشود(یادبود تو در گلزار شهدا) را نابود سازد.....

نمی بخشیم و نخواهیم گذاشت.....




آسمانی‌ترین مرد تاریخ بود، مردترین مرد، جاودانه‌ترین واژه زیبابخش زندگی و مرامش همیشگی‌ترین راه و مرام برای انسان‌های پس از او. اگرچه 14 قرن از رفتنش می‌گذرد اما زنده‌ترین و شاداب‌ترین فصل‌های زندگی را از جزء جزء دیباچه درخشان حیات او می‌توان یافت. پیام‌آوری که شهاب‌گونه در همه اعصار و قرون تاریکی، بایدها و نبایدها و راه‌ها و بیراهه‌ها را بر بشریت نمودار ساخت. 


گزیده‌ای از نوشتار استاد رحیم‌پور ازغدی است که در کتاب «محمد (ص)؛ پیامبری برای همیشه» آمده است



تبیین‌ماهیت متفاوت حوادث‌سوریه و مظلومیت‌مردم بحرین/ هرجا به نفع امریکا و صهیونیسم شعار داده شود انحرافی است

 رجانیوز، ‌متن کامل  بیانات
رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان و قشرهای مختلف مردم 9تیر در ادامه آمده است:

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

تبریک عرض می‌کنم این عید بزرگ و این روز شریف را به حضار محترم این مجلس، مسئولان محترم کشور، سفیران محترم کشورهاى اسلامى و به عموم ملت عزیز ایران و به امت بزرگ اسلامى و به همه‌ى جامعه‌ى بشریت.
اگر عظمت و اهمیت ایام به این باشد که خداى متعال لطفى را در روزى بر بشریت نازل کرده باشد، یقیناً روز مبعث عظیم‌ترین و مهمترین همه‌ى روزهاى سال است؛ چون نعمت بعثت و برانگیختن پیامبر اعظم براى بشریت از همه‌ى نعمتهاى الهى در طول تاریخ بزرگتر است. بنابراین می‌توان به‌جرأت این را گفت که روز مبعث، برترین و بزرگ‌ترین و پربرکت‌ترین روزهاى همه‌ى ایام سال است. خاطره‌ى آن روز را باید گرامى بداریم و عظمت آن حادثه را در نظرمان مجسم کنیم.
امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) فرمود: «ارسله على حین فترة من الرّسل و طول هجعة من الأمم»؛ بعثت در هنگامى اتفاق افتاد که دوران طولانى‌اى بود بشریت از حضور انبیاى الهى محروم بود. از ظهور حضرت عیسى حدود ششصد سال می‌گذشت. صدها سال بود که بشر در میان خود سفیر الهى ندیده بود. نتیجه چه بود؟ «و الدّنیا کاسفة النّور ظاهرة الغرور»؛(1) دنیا تاریک بود، ظلمانى بود، معنویت رخت بربسته بود، بشر در جهالت و گمراهى و غرور به سر میبرد. در یک چنین شرائطى، خداى متعال پیغمبر را فرستاد.
ادامه مطلب...

به تو ربطی ندارد به شهید فتاحی چه گذشت!
به تو هم ربطی ندارد آقای ضرغامی! به تو که تلویزیونت همین الان که این مطلب را می نویسم ،  یک زیرنویس ساده هم برای خبر تشییع شهید فتاحی‌ها نکرد…

هر چه باشد پسر است، حق دارد که نگران پدر باشد، حق دارد که خراب بودن دستگاه تنفس مصنوعی را تحمل نکند.
فرض کنیم اصلاً ?? ماه جبهه ندارد، جانباز شیمیایی هم نیست، پدر که هست! آدم نگران پدرش هم نمی تواند باشد؟!
جلو رفت. جلو رفت تا حرفش را بگوید: چقدر با دست می‌شود تنفس مصنوعی داد؟ آخرش که می دانم خسته می شوید و رهایش می کنید!
هنوز جمله‌ی اولش تمام نشده است که…
ـ به تو ربطی ندارد!
“به تو ربطی ندارد!”، چقدر آشناست این جمله!
چقدر آشناست برای مردی که نفسهای آخر زندگی اش را میکشد، نه، نه، باز هم مثل همیشه دارم اشتباه می گویم. مرد همیشه زنده ای که دنیای مرده‌ی ما تا ساعتی دیگر او را از دست می دهد… چقدر برایش آشناست این جمله

جلو رفت. کوله بارش را بسته است. می رود که برود جبهه. گفتند: چقدر ساده ای مرد؟ و گفتند: برای کی می جنگی؟ برای کی خودت را به کشتن می دهی؟ برای کسانی که فردا فراموشت می کنند؟
صدایی هم از درونش شنید که همین را گفت.

آنجا بود که جواب داد: “دیگران هر چه می گویند بگویند، فراموشم می کنند؟ بکنند، تنهایم می گذارند؟ بگذارند، شیمیایی می زنند؟ بزنند! به تو ربطی ندارد، رمزی است بین من و امام! رمزی است بین من و خدا”

?? ماه همین را به “خود”ش گفت و جلو رفت.



جلو رفت. قلم جلو رفت تا “به تو ربطی ندارد”ها را روایت کند.
حالا نوبت کسانی بود که با “به تو ربطی نداردِ” تو، به نانی و مقامی و نوایی رسیده اند. دارند درس پس می دهند. این “به تو ربطی ندارد”ـَت را خیلی خوب یاد گرفته اند…

به تو که پسرش باشی ربطی ندارد که دستگاه تنفس مصنوعی خراب است یا به پدرت نمی رسند و پدر به کما می رود.
به تو ربطی ندارد که اگر اتفاقی بیفتد چه می شود، حداکثرش شهید می شود، تازه کار بیمارستان راحتتر!

به تو که مدیر فلان سازمان باشی و بودجه هایت را صرف سفارش انواع بنر می کنی هم ربطی ندارد، ربطی ندارد که حداقل به رفقایت پیامک بزنی و دعوتشان کنی به مراسم تشییع… چه می گویم؟ پیامک برای دعوت از دوستان؟… نه، فقط خودت در مراسم تشییع شرکت کنی، همین! به بودجه های میلیونی جنگ نرم هم ربطی ندارد. همینطور به بودجه های میلیاردی پرسپولیس و استقلال.

به تو، تو که وزیر بهداشت باشی، به تو هم ربطی ندارد که بخواهی کسی را برکنار کنی. اگر یک “دو دو تا چهارتای ساده” هم بلد باشی می فهمی که کم شدن یک جانباز شیمیایی کلّی خرج و مخارجت را کم می کند و توجیه اقتصادی دارد.

به تو ربطی ندارد که بخواهی سر زیر مجموعه ات داد بزنی که: از محسن اردستانی یاد بگیرید که با موبایلش برای شهید فتاحی رسانه شد اما شما با این همه امکانات… به تو ربطی ندارد که فرزند شهید فتاحی چه کم از فرزند ناصر حجازی دارد که کسی نظرش را در مورد پوشش رسانه ای مراسم تشییع و تدفین نپرسید. و به تو ربطی ندارد که در سال ??، بیست و پنج جانباز دوران دفاع مقدس به شهادت می رسند و هیچ دوربین وخبرنگار و عکاسی از شما سراغشان نمی رود.



و آهای بسیجی! بیشتر از همه با تو هستم! به تو هم ربطی ندارد!
به تو هم که اسمش را نشنیده ای ربطی ندارد که بخواهی درد دلهای پسرش را بشنوی یا غربتش را در تشییع جنازه ببینی.
به تو ربطی ندارد که یک مرد دارد برای غربت پدرش گریه می کند!
به تو ربطی ندارد که بخواهی برایش رسانه باشی، به تو ربطی ندارد که در اطراف تو، پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خمهای روزمره زندگی فراموش شده اند.
به تو ربطی ندارد که دارند تاریخ کشور را سانسور می کنند.
به تو ربطی ندارد که بخواهی در تابستان در راه طرح ولایت یا اردوی مشهد و قم، دِینت را به شهید فتاحی ادا کنی، یک سر بروی سر مزارش، پیش پسرش، نه برای آنها، که برای خودت! آنها خیلی وقت است یاد گرفته اند وقتی تنهای تنها هم می مانند به “خود”شان بگویند “به تو ربطی ندارد”…

به تو ربطی ندارد که بخواهی قلمی برداری، دوربین به دست شوی، نامه بنویسی، سوال کنی، توبیخ کنی، به تو ربطی ندارد…
به تو ربطی ندارد بخواهی درد دلهای پسرش را به دوستانت بلوتوث کنی.

به تو ربطی ندارد که همچنان غربت شهید فتاحی ادامه دارد…
به هیچکس ربطی ندارد… بگذار به زندگیمان (؟) برسیم…

منبع: وبلاگ بی وتن

<      1   2      

تمامی حقوق مادی و معنوی " یاد یاران " برای " رحیمی " محفوظ می باشد!
طـرّاح قـالـب: شــیــعــه تـم